مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
ای بر مدارِ عشقِ عـلی، رُکنِ استوار ای بر سرِ تو سایۀ خورشـیدِ روزگار ای اُمِّ فـضــل و اُمِّ فــداکــاری و ادب مستورهای و گنجِ نهان میشوی شمار ای وسعـتِ کـمالِ تو بر عـقل نـاپـدید پیشِ جلال و حُجْبِ تو زانو زده وقار حقّا کُـمیتِ قـافـیه لـنگ است پیـشِ تو ماندم چگونه مدحِ تو گویم به اختصار با زیـنـبـیـن تا نـفـسِ آخـرینِ خـویـش عـهـدی که داشتی ز وفـا، بود پایـدار خواندی کنیزِ حضرت زهرا تو خویش را اینگـونه نـامِ نـامی تو گـشت مـاندگار سرمشقِ عاشـقی تو به عـشّاق دادهای عـبـاس دادهای و نـدادی ز کفْ قـرار بر عشق و جان سپردنِ در راهِ عشقْ هم پـروردهای ز دامـنِ تــو داد اعــتـبـار عصرِ دهم که سینۀ او تنگ گشته بود راهی سوی شریعه شد از بینِ کارزار در پـیـشِ پـای فـاطـمه افـتاد بر زمین ارثِ ادب ز مادرِ خود داشت آن سوار آه از تنی که روی زمین مانْد بیحسین آه از هجومِ لشگرِ در دستْ حربه دار بهـتـر نبـودی و تو نـدیـدی به کـربـلا روزی که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار اُمُّ البـنین که در رهِ دین، بیبنین شده همواره داشت بر پسران خود افتخـار خیمه میان خاکِ بقیع داشت صبح و شام عُمری برای کرب و بلا بود سوگوار در حـشر هم بنای شفاعت، یقـین شود با دسـتِ با کـفـایتِ عـبـاس، بـرقـرار آن را که نیست روی امیدی به سوی خلق گردد به فضلِ دستِ اباالفضل امیدوار |